برگشتم خونه م خار و خفیف
شوهرم چنان قیافه ای گرفته برام که انگار من مقصر بودم
تو روم هم نگاه نکرد
رفت اتاق وسط تخت گرفت خوابید که یعنی اینجا نخواب
اسی چرا پدرت جلوتا نگرفت خودش؟
چرا پس پدرت هیچی نگفت؟؟؟
تصمیم گرفتم هرطور شده درس بخونم برای آزمون آموزش و پرورش
من فهمیدم که باید مستقل بشم
رو پای خودم وایستم
به مامانمم گفتم که کاری کردی که فهمیدم پشت و پناهی ندارم
مادرا ماشاءالله کم طاقت هستن دیگه کلا دوست ندارن روال عادی زندگیشون به هم بریزه
خواهر برادر هم داری اسی؟
مامانم مگه میذاره آخههههه
خونه شون ویلایی و دو طبقه ست
طبقه بالا رو کرده پذیرایی که هیچ احدالناسی حق نداره پاشو بذاره مگر موقع عید و مهمونی و...
طبقه پایین هم دو خواب بود که بعد ازدواج من اتاق من رو دیوارشو برداشتن و قاطی پذیرایی کردن
از ته دلم برات دعا کردم خدا انشاالله زندگیتو دلتو آروم کنه
میدونست اونقدر از دست مامانم دلخورم که شده شب تو کوچه میمونم ولی تو خونه اونا نه
بابام هم پیش مامانم کم میاره
مامانم زن بدی نیست ولی وقتی قاطی کنه دیگه تمام
هیچوقت یادم نمیره موقع جهاز خریدن بابام بهترین وسایلترو میگرفت برام بعدش مامانم چه منتی سرم میذاشت که من یخچال ساید ندارم ببین بابات برات گرفت من ماشین ظرفشویی ندارم ببین بابات برات گرفت
به دوسال نکشیده هم بابامو مجبور کرد همه شونو براش گرفت
خیلی زحمتمو کشیده ولی قاطی کنه تمام
مثلا بعد از زایمان دخترم تا چهل روز موندم و کمکم کرد
ولی پسرم که شیر به شیر بود و کمک زیاد نیاز داشتم از روز دهم هی گفت پاشو برو خونه خودت دیگه
چی از جونم میخای
تازه همه شم دخترعمه و دخترخاله و....رو پتک میکنه میکوبه سرم
ببین از فلانی یاد بگیر ببین چیکار میکنه برا مادرش فلان مرده لهمان کرده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
43 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز