از چه مهمونی که واستون اومده خاطره ی بد دارین و بدترین مهمونی بود

من همسرم شهرستانی هست خودمون تهران میشینیم 

هرکس هرکس اومد ب بهانه دکتر کار دارو دوا و....‌‌‌

سالی صد نفر قشنگ زنگ زدن راه ندادم 

گفتم برادرم بدش میاد مرد غریبه یا خانم غریبه بیاد تو خونم پا بزاره  رک و راست 

فقط خاهر و برادر و پدر ومادر همسرم میان 

اونم گرم نمیگیرم  چند روز هستن جوم نمیخورن از ترس

تقصیرمامانمه بابام پشت تلفن جواب کرد ندارم مامانم سرخوددعوت کرد که بیاین من راضیش میکنم وگرن فامیل خودشوخوب میشناسه چراخودشواخه قاطی کرد😑تاسال۹۱بابام هرسری دعوامیکرد اونوپیش میکشید😂الان طرف زن اولی روطلاق داده رفته دومی روگرفته

یکی اومد خونمون دوتا هم بجه کوچیک داشت میرفتن دستشویی دمپایی پاشون نمیکرد یکی دوبارگفتم دمپایی بچه هم همونجاست  به روخودش نیاورد 

من داشتم اتیش میگرفتم

نه هیچی انکار بچه اون نیستن

منم یکیو می‌گرفتم اونیکی می‌رفت اونیکیو می‌گرفتم این یکی شروع میکرد

پشیمون شدم که دوباره گذاشتم بیاد خونم

به شوهرمم گفتم دفعه بعدی اینکارو کنه یه چیز میگم بهش

یکی هس تازع باهاش دوست شدم شناختی ندارم پفک اوردم چند روز پیش باهم بخوریم هر پفک که برمیداشت انگشتشو‌میکرد تودهنشو میمکید باز یدونه دیگه میخورد آخرشم ک پفکا تموم شد انگشتاشو خورد بعدم  کوسن مبلمو بغل کرد خوب مالید ب اون ینی حالم بهم خورد دیگه .. خیلی تحمل کردم چیزی نگم اینجور وقتا چجوری میشه ب طرف حالی کرد؟

اخه راضی اش کردم با زبون همون اول کار 

گفتم انقد مرغ و برنج و گوشت گرونه چرا بدیم ب خاله و دایی وعمو و بچه هاش 

بدیم ب مادرت ب پدرت  ب برادرت خواهرت 

احترام فقط دست اول رفت وآمد فقط دست اول 

گفتم هرکی اومد سمت تهران بنداز گردن من بگو زنم بداخلاقه مهمون نواز نیست چیکار کنم و.....

البته بگم رفتیم شهرستان خودشون میکشن خونشون نمیرم حتی چای تلخ بخورم 

دیگ انقد پشتم گفتن خسیس و بددلی و مهمون نواز نیست ک ناخداگاه خانوادش میان سالی یک بار معذب هستن 

فهمشون هم همینقدره ادم میمونه چی بگه بفهمن 

اره واقعا

چند ماه نبود راحت بودم ننش از شهرستان اومد برادر شوهرم زن گرفت گفتم بزار چند روز شل کنم شاید آدم شده باشه دیدم از قبلم گاو تر شده