۲۳ سالشه از من چند سال بزرگ تره ازدواج کرده امروز خونمون بود قبلش سره به موضوعی بحث کرده بودم باهاش چون حسوده
سره سفره هی ادا اطفار در میآورد گفتم چته عقده داری بحث و کشید به اینکه نزاررررر بگمشااا دهن من و باز نکنا همش تکرار میکرد
(منظورش اینه نزار بگم رل داری )منم تو دلم میگفتم نمیدونی مامان میدونه هاااا نمیدونیییاااا
والا حسود خونمو کرده تو شیشه بابامم هی میگفت الله اکبر چی و میخوای بگی واقعا نمیدونم چرا اینجوری میکنی
همش حس میکنم چون خودش ازدواج کرده به من حسودیش میشه با اینکه خوشبخته یه چیزی میگیرم حسودی و از تو چشاش میبینم🚶♀️💔