خودم تو کوچه پنج شیش تا دوست داشتم هفت هشت سالمون بود اونا همه اسکیت داشتن من نداشتم هر بعداظهر میرفتن تو کوچه اسکیت بازی من میرفتم نگاشون میکردم یا دستشون و میگرفتم میکشیدمشون بعضی وقتا میدادن منم بازی میکردم. دوچرخه داشتن من مال خواهر بزرگترم بود خراب شده بود داغووون من با اون بازی میکردم همش پنچر میشد میوفتادم... بهشون پول تو جیبی میدادن ب من نمیدادن میرفتن بستنی میخریدن برا منم میخریدن یادمه کلاس سوم میخواستیم بریم اردو من تو اکیپشون راه نمیدادن ی اکیپ بزور درست کردم کم کم یکی یکی رفتن آخر سر یکیشون گف دوستت ک همسایمونم بود بهشون گفته این پول نداره خوراکی بخره باهاش هم گروه نشید
چند روز تمام برا خمیر بازی گریه کردم برام نخریدن
تا الان ک بیست و چهار سالمه حتی ی مسافرتم نرفتم میدونم میگید از من بدترم هست ولی من اطرافیانم همه پولدار بودن خیلی من بینشون....
همه دوستام میرفتن کلاس زبان ورزش.... من پول نداشتم
تولد دوستام نمیرفتم پول کادو نداشتم کم کم بزرگ تر شدیم گوشی نداشتم دانشگاه رفتم لپتاب نداشتم..... الان بیست سه سالمه خودم کار میکنم ماهی چهارتومن هعی.... الان نامزد کردم همش استرس حلقه و هزارتا بدبختی دارم همه مناسبتا و خودم باید بخرم.... هعی حتی اینجام غرورم نمیزاره بگم ولی باید میگفتم یکم خالی بشم هیچوقت اینا و ب خانوادم نگفتم همه دوست دارن برگردن ب بچگی ولی من ازش متنفرم