خووشون زنگ زدن اومدن بدون دعوت خواهر شوهرمم سر راه یکم جوجه گرفت برا شام سرخ کنیم
اون یکی خواهر شوهرم خونش ی کوچه بالاتره
مادرشوهرم داشت بااون یکی ک نیومده بود حرف میزد خواهرشوهرم ک خونمون بود گفت بگو بیاد مادرش نگفت بعد گفت چرا نگفتی گفت شاید خوشش نیاد خواهرشوهرش بیاد خونش شاید از خواهر شوهرش خوشش نمیاد منم لبخند زدم هیچی نگفتم
اون خواهر شوهرم ب مشکل خوردیم یکم باهاش رو مخه کاراش
خواهرش گفت مارم دعوت نکرده خودمون اومدیم بدبخت گفت نیاید چی بگه
اصلا اهمیت ندادم ب مادرش