بذارین داستانم رو کامل بگم نمیدونم من نوجونی سختی داشتم چون تو پررقو بزرگم شد یه وقت جسارت نباشه خیلی لوس و مامانی بودم تو مدرسه وقتی ابتدایی بودم رفیق داشتم ولی وقتی رفتم راهنماایی مدرسم رو عوض کردم همیشه تنها بودم و این برام سخت بود همیشه خودمو میچسبوندم به دیگران عین یه گدا غرور و شخصیتم خیلی اونموقع مهم نبود تا اینکه نهم که بودم کم کم به خودم اومدم دور شدم و دهم که دیگه کار رزینم رو انجام میدادم خیلی عزت نفس گرفتم و دوست دارم تو پای خودم وایسم خلاصه بهتون بگم هرکی سرم داد میزنه یا برخورد بدی و نادرستی داره با جدیت برخورد میکنم البته وقتی حق با منه خیلیا میگن خانم.. شما چقدر زودرنجی حاضر جوابی ولی واقعا بی ادبی نمیکنم خودمو قبول دارم