ببیت دوتا بودن داشتن با هم حزف میزدن
من رفتم تو اتاق یهو دیدم یکیشون دراز کشیده پایین تختم اون یکی رو به رو اینه
بعد اونی که پایین تختم بود با یه لبخند خیلی وحشتناک نگام کرد چشماش قرمززززز موهای بلند شلخته به شدت وحشتناک ب اون یکی گفت میخوام باهاش رابطه برقرار کنم بعد اون برگشت نگام کرد خندید
منم خشکم زده بود پاهام قفل شده بود نمیتونستم تکون بخورم شروع کردم ذکر گفتن و یهو افتادم رو زمین جیغ میزدم مامانم اومد میگفت چت شده اما باور نمیکرو حرفمو