میخواستم برم برای کسی که فوت شده بودو کسی نداشت قرآن بخونم شب اول خاکسپاریش و مراقب دخترش باشم
همسرشم چند سال پیش فوت شده بود
آقا تو راه آنچنان پام اسیب دید پشت سر جنازه یه الان نمیتونم درست راه برم کارامو بکنم
یه سال اندازه صد سال عقب افتادم منکه فکر میکردم تو ۲۵ سالگیم به همه هدفام رسیدم خوشبختم
ولی دیگ باید بمونم خونه
ازدواج درس همه چیز کنسل
همیشه دلم برا اون مرحوم میسوخت ک پاش مشکل داشت نمیتونست راه بره الان پای خودم....
شاید باورتون نشه هرکسی تو مراسمش شاد بود به ارزوش رسید من که کلی گریه کردم کار کردم خونه نشین شدم
خواستم بگم دلتون هیچوقت به حال کسی نسوزه
کار خیر خدارو راضی نمیکنه که مراقبتون باشه
خدا هم دلش به حال بندش نمیسوزه ما کیم ک دلمون بسوزه...
تا ابد هیچ کار خیری نمیکنم هیچی
شاید مالی کمک کنم اما غیر مالی اصلا
جلومم ادم بکشن دلم نمیسوزه
مسئول بی رحمی من خداست فقط...
چقدر خوشحال شده بودن خاله هام زن داییم زن عموم از وضعیت پام دیگ نمیترسن از بچه هاشون جلو بزنم
ولی من فقط خواستم کار خیر بکنم ...