از صبح که پا میشه انرژی منفی میدع تا شب که بخوابه
میدونم حق داره از زندگیش راضی نیست
خسته میشه و بار زندگی روی دوششه پدرمم آدم ضعیفیه که کمکش نمیکنه و حالا یه سری مسائل دیگه
ولی خب تقصیر منکه نیست
دلم خوش به ازدواج بود که قسمتم نشد
دلم خوش بود یه کار پیدا میکنم جامو جدا میکنم که انقدر همه چی گرون شد اینم شد آرزو حداقل توی این سن
واقعا نمیدونم
بریدم دیگه
نمیتونم تو خونه شاد باشم همش میزنه توی ذوقم