بچه ها خیلی ناراحتم واقعا باورم نمیشه از اتفاقی که افتاد
امروز مادر شوهرم رو دعوت کرده بودم ناهار خونمون براش قیمه پختم با سالاد و ژله و اینا بعد سر میز هی تیکه مینداخت که آره ما مهمون داشتیم ۱۰ نوع غذا درست میکردیم
شوهرمم هیچی نگفت
منم گفتم خب شما یه نفر هستین چرا باید ده نوع غذا درست کنم خلاصه بحث بالا گرفت و گفت تو اصلا برای من مهم نیستی و لیاقت نداری و پسرم حیف شده و هولم داد به یخچال
شوهرمم فقط به من میگفت بس کن و بعدش مادر شوهرم رو برد خونه و الانم تنهام
چه خاکی بر سرم کنم
این موضوع چقد تکراریه
کارد بخوره تو اون شکمش
امروز ناهار که هنوز نرسیده
یا داستان ساختگی هست یا داستان دعوا چیز دیگه بوده دیگه خورشت بوده چرا باید بگه غذات خوب نیست
ولش کن بخواب ناهار بیدار شو
😑واقعا همینجوری مهمونتو سبک کردی؟هیچی نمیگفتی
البته اونم بی ادب بوده ک چنین حرفی زده
توعم میزدیش چه پروعه
مادر شوهر نباید به خودش اجازه بده،دست روت بلند کنه.
تو ده روز پیش خواستگار داشتی چطور یهو عروسی کردی و مادرشوهرتو دعوت کردی
پیرزن ها عشق کبابن
اونم از نوع شیشلیک و چنچه و برگ
هیچی نگو ؛ ...وقتی مادرشوهر داشت تحریک ت میکرد هم نباید چیزی میگفتی. اون میخواسته تو رو بد کنه
نمیدونم چجور بعضی ها برا شکمشون دعوا میکنن ناراحتی ودلخوری به وجود میارن
بارها بارها شده جایی بودم حتی فکر ناهار وشامم نکردم گشنه اومدم خونم بخدا کلوم نکردن چرا بعضی ها ایقد شکم پرستن
زیادی داستان آبکی بود
