من 17سالمه و همسرم 25سالشه تقریبا دو ساله ازدواج کردیم. همسرم تو این دوسال همش منو موقع دعوا میزد و خیلی اذیتم کرده.
بخاطر شغلش مجبور شدیم بریم سنندج زندگی کنیم
بعد دوماه که اونجا بودیم فهمیدم بهم خیانت کرده اونم با چت
کلی دعوا کردیم و ولی بجای شرمندگی منو کلی زد و بهم گفت که من ازت خوشم نمیاد و نمیخوام باهات زندگی کنم
من هم پدرم اومد دنبالم برگشتم همدان ولی بعد یک هفته اومد دنبالم برگشتیم سنندج و قول داد که دیگه تکرار نکنه
بعد تقریبا یک ماه سر یک بحث کوچیک پاشد منو زد و بهم گفت که از من خوشش نمیاد خیلی ناراحت بودم کلی منو زد وچند تا از طلا هامو که خودش خریده بود رو دراورد و گفت گمشو برو
من زنگ زدم به پدر شوهرم گفت که میام دنبالت
به مامانم هم گفتم مامانم به پدر بزرگم گفت بود و
شب که همسرم شیفت بود مامانم زنگ زد و گفت که دارن میان دنبالم
پدر شوهرم و پدر بزرگم و مامانم اومدن دنبالم و همون شب هم برگشتیم
پدر شوهرم خیلی ادم خوبیه ولی متاسفانه پسرش....
بعدش من اومدم خونه مامانم تقریبا الان 3روزه که اینجام
پدربزرگم اومد باهام صحبت کرد گفت که همسرم بهش زنگ زده و گفته چرا بدون خبرش منو اوردن همدان و از این حرفا و پدر بزرگم بهم گفت اصلا خودت رو ناراحت نکن برنگشتی هم رو سر من جا داری
ولی خب من از یه طرف دوستش دارم و از یه طرف ازش متنفرم 😓💔