هنوز سال مادربزرگم در نیومده که دکترا پدربزرگم و جواب کردن😭الان بابام یع شونه تخم مرغ خرید آورد خونه
یاد پدربزرگم افتادم
یه بار ک بابام مریض بود اومد برا ما کلی با مادربزرگم خرید کردن و یه شونه تخم مرغم دستش بود
هروقت شونه تخم مرغ ببینم یادش میافتم
بغض دارم حالم بده
همه بهم میگن سردی واقعا هم سردم و رابطه صمیمی ای نداشتیم ولی دیگه خونه پدربزرگیمون از بین رفت دیگه وقتی میریم خونه خالیه😭هیچکی نیست درو باز کن برامون😭😭😭