حالم خیلی بده کسی نیست باهاش حرف بزنم
مامانم دوباره میخاست بره پیش رفیقاش پای بساط شیشه و مشروب و این حرفا
غروب دعوامون شد کلی داد و بیداد دعوا میگفت بیمصرفی اگه مرام داشتی میرفتی کار میکردی یه پولی درمیاوردی از من نمیگرفتی
منم برای اینکه پولاشو نده شیشه بخره از کارم دراومدم بیرون تیغش میزدم
منم حرف دلمو زدم خودمو خالی کردم کلی اعتراض کردم
آخه دم به دقیقه توهم میزد ظرفارو میشکوند با دیوار دعوا میکرد وعضش خیلی خراب بود.
آخرش حرفای منو به هیجاش نگرفت رفت
الان رفیقش زنگ زده میگه ۶ ورق ژلوفون خورده بیمارستانه
زنده میمونه؟