ی شبی پر درد بودم از یه فروشنده مشهدی خرید کرده بودم قرار بود برام ارسالش کنه
ساعت دو نیم شب بود اومدم پیوی فروشندهه براش نوشتم تو ک مشهدی برا امام رضا بگو دلمو اروم کنه و نوشتم میشه ب نیتم ی چیزی از مشهد بگیری تبرک امام رضا کنی و بفرستی برام؟
ک یه هو گفتم امام رضا اصلا جواب منو نمیده . بدونی ک پیامه ارسال کنم همشو پاک کردم و زدم زیر گریه و سرم رو زانوم گذاشتم و هق هق..... ک یه هو فروشنده هه همون ساعت یعنی دو نیم شب پیامم داد . گفت خانم من رفتم امام رضا بهم توی حرم یه گیره روسری دادن و یه یه بسته ک توش تبرکی امام رضاست ... نبات و دو تا شکلات و نمک و اینجور چیزا بود ...
گفت اینا رو هم میذارم براتون تا خوندمش بلند بلند گریه کردم ب خانمه جریانو گفتم ..... گفت ب همون امام رضا قسم سه ساله فروشندم حتی یه بارم اشانتیون نذاشتم ... ولی الان ب دلم افتاد بهت بگم این تبرکی مال توهه...
من همه این داستانو با اشک برات مرور کردم هر چند دو یال میگذره از اون جریان ....
گفتم تا بدونی امام رضا از هممه مون خوشش میاد و ب موقع ب دادمون میرسه