شوهرخواهرم با پسر خالم خیلی صمیمی ان همشم باهم میگردن و کلا باخبرن از کارایع همدیگه
ورداشته به شوهر خواهرم یچیزی گفته که الان فهمیدم واقعا دلم برای خانومش سوخت گریم گرفت واقعا انقدر که خانومش دختره خوبیه و مهربونه هر وقت باهام حرف میزد میگفت میترسه از خیانتو من اگه ببینم نمیبخشمش و اگه یکی یه کارو کنه دوبارم میکنه...
سر یه داستان دعوایه شدیدی میکنن شوهرش طلاهایه زنرو ورمیداره ببره بفروشه و از حرصش یکی دوبار دیدن اکسش میره و نمیدونم در چه حد ولی کلا پسرخالم ادم مریضیه تعادل روحی روانی نداره هولم همه ام قبولش دارن و قشنگ نماد پاکیه تو فامیل هست
اصلا چیزا های خوبی نمیگفت و کامل خیانت کرده بهش تو همون یه هفته
الان شوهرخواهرم به خواهرم گفته اینم اومد تعریف کرد چیکار کنم تپش قلب گرفتم خیلی الکی میترسم و میگم بهش اصلا به ما ربطی نداره و دخالت نکن ولی دلم اروم نمیگیره خیلی ظلم کرده به اون دختر ولی خواهرم میخواد بره بگه چیکار کنم بگیرم جلوشو؟