من هفده سالگی خودمو تصور میکنم درحال یکه تو رویاهای خودم بودم
شب هارو تا صبح بیدار میموندم و روزها عصر میخوابیدم تا شب..
چون سکوت و تنهای سرو بیشتر از هرچیزی دوست داشتم.
اون زمان اینستاگرام و نتفلیکس نبود
من وقتمو با تمرینات مدرسه و گه گاهی رمان ترسناک خارجی چیزی میگذرونم
نمیدونستم قراره چیکار کنم. فکر میکردم هنوز بچه ام.
نسبت به هیچی حسی نداشتم. اگر چیزی بود بود واگر نبود هم نبود اصرار به هیچی نمیکردم
حتی واجبات هم منظم و مرتب انجام نمیدادم
یعنی برگه نداشتم ببینم دارم چیکار میکنم.. پلنر و دفتر برنامه ریزی و سر رسید که اصلا!!
هر شب محاسبه نداشتم.
شاد نبودم
چون اصلا نمیدونستم چی میخوام
خیلی دیر خیلییییی دیر نمازم رو اول وقت بردم.. شاید سن 21 سالگی اینها بود... از اون به بعد بقیه ی چیزای زندگیم هم درست شد
میخوام بگم اگر هفده ساله هستی
اول اول اول رابطه ات رو با خدا درست کن، با گام های کوچیک واجبات رو درست کن بعد نمازتو اول وقت کن، چون من واقعا تاثیرش رو دارم میبینم
چند ماه دیگه 30 سالم میشه.. به اندازه ی کل لحظه های غمگین پشت سر گذاشته خوشحالی دارم تو دلم. این نشاط رو من فقط از همین توصیه ای که برات نوشتم دارم
نه کنکور نه دانشگاه دولتی، نه رشته ی خوب.... هیچی این خوشحالی بهت نمیده، جز نماز اول وقت و محاسبه ی آخر شب که امرو زچیکار کردی