چند روز پیش خسته از مدرسه اومدم از سردرد داشتم روانی میشدم اتاقم یه در داره تو کوچست دره پشتش گرماست و یه جای خیلی خوبه داره خلاصه من خسته بودم میخواستم بخوایم حدود ساعت ۲ ۳ دو تا از همسایه ها با صدای بلنددددددددددددددددددد دم در بودن نشسته بودن داشتن حرف میزدن منم تو خواب و بیداری جیغ زدم گفتم وااااای اینا ساکت نمیشننننن وااااای مامان برو یچی بهششون بگو حالا هم مامانم میاد میگه زنا دیگه نمیان پیشم بشیننن بخاطر کار اون روز توو