یکی از فامیلای ما یه خانوم بود که دست به سیاه و سفید نمی زد. تو مهمونی ها مثل ملکه می نشست یه گوشه و بقیه جلوش خم و راست میشدن (خودشم خیلی خیلی کم مهمونی میداد). هیچ وقت خیرش به بقیه نمی رسید اما همیشه برای بقیه زحمت داشت و متوقع بود.
فقط یه پسر داره
الان اون پسر ازدواج کرده و تو سوئیت طبقه بالای خونه پدرمادرش زندگی میکنه. خورد و خوراکشون با همه اما عروسه یه دونه فنجون جا بجا نمیکنه. ظرف نمیشوره غذا نمیپزه سفره جمع نمیکنه هیچ کاری نمیکنه. مادرشوهره همه این کارا رو میکنه. پسرش هم هیچی به زنش نمیگه
من کارما رو در رابطه این خانوم و عروسش دیدم