از همسرم خواستم با خاله اش قطع رابطه کنه. هر بار که با اون خانواده رفت و آمد می کنیم بین مون خراب میشه...یا چشم مون میزنن، یا انرژی منفی میدن، یا بد نگاه می کنن یا یه کاری می کنن باهم دعوامون بشه. اوایل ازدواج مدام دخترشو کوک می کرد بیاد بچسبه به شوهرم و باهاش شوخی کنه حالا که چهار سال از ازدواج مون می گذره مدام بد نگامون میکنه و هی موج منفی میده. اینم بگم تا حالا نفهمیده سرش دعوامون شده... چهارساله دارم به همسرم میگم من از این خانواده بدممیا، این زندگی مونو داره خراب میکنه به گوشش نمیره که نمیره. همسرم ماله روستاست و خیلی با فامیل رفت و امد داره و از شانس بد خیلیم فامیل دوسته. گویا همین خاله اش میخواسته دخترشو بندازه به شوهرم ولی شوهرم با من ازدواج کرده حسابی اونارو چزونده...
دیگه صبرم به صبر رسیده، چهار ساله تنها دعوامون سر این موضوعه...هرچی میام بی اهمیت باشم نمیشه. مدام ترکش شو میخورم. ما ساکن تهرانیم ولی هر وقت میریم روستا بخاطر این خانواده شوم مسافرت کوفت مون میشه. امروز به شوهرم گفتم انتخاب کن یا خاله تینا یا من. اگه اونارو حذف کردی که هیچ ولی اگه حذف نکردی از من توقع نداشته باش مثل سابق باهات رفتار کنم. یا کسی که حاضر نیست برای زندگیش یه ذره فداکاری کنه... طرف به خاطر زن و زندگیش از خانواده و داداش و خواهرش میزنه دیگه خاله که عددی نیست