همسایمون برداشته کلی یونولیت چسبونده پشت در
معلوم نیست چرا!
صبح کندمشون
بعد رفتم سرکوچه دیرم شده بود داشتم با تپسی حرف میزدم
یهو دیدم اومده سرکوچه تهدید و اینا و شب با بابات حرف میزنم
ماشین اومده بود منم دیرم شده بود و ترسیده بودم نشستم تو ماشین دارم گریه میکنم پدرم فشار داره میترسم جنگولک کنه حالش بد شه
معتادم هست روانیه چمدونستم کله صب پامیشه
وای خدایا میترسم چکار کنم