دیشب پدربزرگم رو تو خواب دیدم . اسفند ماه فوت شد هنوز یکسال نشده . تو یه باغ خیلی خیلی خوشگل بود پر درخت . از هر میوه ای که فکرشو بکنی . یه عالمه میوه چیده شده از درخت همینطوری روی زمین بود پدربزرگم نشسته بود میوه هارو مرتب میکرد میچید توی جعبه. داشتم نگاش میکردم گفت باباجان بیا جلو چرا نگاه میکنی بیا از این میوه ها بردار بخور . خونتون هم ببر . تو دستم چند تا میوه بود گفتم برداشتم باباجون گفت این همه میوه چرا اون چندتارو برداشتی. بیا زیاد ببر . آنقدر فضای قشنگی بود آنقدر حس خوبی داشت فک کنم اونجا خود بهشت بود
از ساعت ۶ بیدار شدم اشکام همینطوری داره میریزه 😭