2777
2789

یه دوستی داشتم، این پسر یه خانواده شلوغ بود، ۴ تا برادر بودن

خاطره میگفت که ما پدرمون عصبی بود، همیشه ما رو کتک میزد توی بچگی

  هر سال پول میذاشتیم رو هم روز پدر برای پدرمون یه دونه کمربند میخریدیم، بعد پدرمون خیلی خوشحال میشد و تشکر میکرد، ولی دو روز نگدشته با همون کمربند میزدمون😂

میگه یه سال روز پدر رسید و ما گفتیم امسال دیگه بذار کمربند نخریم حداقل با کادوی خودمون کتک نخوریم، واسش پیرهن خریدیم

اونم در جعبه رو باز کرد یه دور دیگه هممون زد که چرا واسم کمربند نخریدین پفیوزا😂

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792