مثلا یه روز ماه رمضون نشسته بودم با خواهرم داشتیم سحری میخوردیم بعد من املت درست کردم اومدم بشینم به خواهرم گفتم خبببب اماده شد اومدم بذارمش زمین یهو شنیدیم که در حال خونه با شدت و با صدا و ضربه ی بدی باز شد اقا دوتامون خیره شدیم به هم مونده بودیم جیغ بزنیم یا نه مامانم اینا تو پذیرایی خواب بودن پذیرایی برامون شد یه مسیر طولانی انقدررررر جیغ زدیم که مامانم اینا اومدن گفتن چی شده بابامم خونه نبود در حال تکون نخورده بود اما صداش تو مغزم هی تکرار میشد زنگ زدیم بابام اومدش گفت بیاید درو باز کنید ما نمیرفتیم بابام از بالا در اومد تو درو باز کرد اومد داخل گفت باد بود چیزی نبود حالا اصن هوا گرممممم بود باد کجا بود این یکیش بود شمام بگین تا باز بگم براتون