منکه کات کردم اخرش ولی این اواخر نه اصلا پیگیری نمیکردم
چون روحم ذره ذره خورده میشد من شکاک بودم
دیگ برام مهم نبود ک کجا میره
البته دوست پسر و شوهر ک فرق دارن
ولی کلا میگم از ی جایی ب بعد این بیخیالیه طوری وارد شخصیتت میشه ک‌خودت متوجه نمیشی
خیانت ج ن سی ن ولی تلفنش محل کار قطع نکرد نمیدونی چطور با خانم همکار بلند بلند بگو بخند میکرد نیم ساعت نمیدونم خبر مرگش چی میگفت صدا خوب نمیومد همیشه مشکلم باهاش بیشتر برا همین همکاراش ک خیییییلی جیک تو جیک
یکی شکم گندش ک همیشه خدا من باید روزی دو وعده غذا بپزم و هزارن ایراد بنی اسرایلی میاره خسته شدم دیگه بعد 15 سال
استانه تحملم پایین امده نمیتونم تحملش کنم شاید قبلا ها اینقد همه چیز سخت نمیگرفتم الان دیگه واقعا نمیتونم با ی حرف کوچیک بهم میریرم
2 تا
اوایل غذا باب دلش نبود هرچی ظرف داشتم میشکست قابلمه و سفره پرت میکرد با استرس غذا میپختم جوری ک تهوع میگرفتم از استرس ک نگه بد اشتهام کور میشد
الانم بخدا دستپختم عالیه باز میگه بلد نیستی درس کنی اونحا نمیدونی همکارام چه غذاهایی میارن دلم میخواد سرش بزارم تو توالت اونجا گوه بخوره تا سیر بشع
چشمش هم خیلی هرز میره همش تو خیابون ب این و اون. همکارای خانمش بیشتر باهاشون خوش میگذره تا من
12 سال هم ازم بزرگتر
جز مردنش ارزویی ندارم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز