تو تاپیک سومم گفتم درموردش امشب رفتیم خونه مامان بزرگم گفتم خدمتش اینجاس اونم نمیدونم وسط هفته چرا گذاشتن اومده من نمیدونستم مرخصیه رفتم تو هال گوشیمو زدم ب شارژ همونجا نشستم داشتم تو نی نی سایت تاپیک میخوندم ک اومد چند دقیقه رو مبل جلوم نشست منم با چیزایی ک میخوندم خندم میگرفت یهو بلند شد گفت تو ک میگفتی با هیشکی حرف نمیزنی پیام رسانات کویره گوشیتو بده ببینم . منم گفتم مجبور نیستم بهت ثابت کنم ب زور خواست بگیره ندادم بهش گفتم ب تو چه اخه این غیرتی شدنات واسه چیه یهو بازومو کشید جلو گفت ی بار بهت میگم مث ادم بده تا همچیو نزاشتم کف دست بابات ( اخه من کاری هم نکردم با چی تهدید میکرد خدا میدونه خود درگیری داره)مچ دستمو سفت گرفت ک گوشیمو بگیره مامانم یهو اومد دستمو کشید گفت برو کنار بابات مامانم همون اول هم گفت اصلا با این حرف نزن امشب بریم خونه فاتحم خوندس من نمیدونم خودش انقد هوله کلی دختر دورشه چرا ب من گیر میده تا چند سال پیش سرشم بالا نمیگرفت