عزیزم من خودم مجرد سن بالام.
از اون دخترایی بودم که انرژی خیلیییییییی زیادی داشتم.
خیلی غم و بدبختی داشتم تو زندگیم. اما اینقدر روحیم خوب و قوی بود که معطل غم نمیموندم.
میگفتم تا اخر عمر همینطور شاد خواهم بود...
۲۵ الی ۲۷ سالگی مقداری از روحیه و حسم رفت...
۳۰ سالگی ۳۰ درصد دیگه از انرژی و حسم رفت.
بعد از ۳۵ سالگی دیگه از سنم خجالت میکشیدم و توضیحش به همه که چرا مجرد موندی... فکر نکن فقط مثلا افراد سن بالا ازم میپرسن چرا مجرد موندی... نه بچه دبیرستانیا هم میگن... و حتی یه پسر بچه تو مهمونی گفت ماما این ترشیده...
برچسب ترشیده و پیر دختر و پیرخر... منو از پا انداخت.
اینکه دوستام همه ازدواج کردن. بچه دار شدن. هعی بیشتر و بیشتر سرگرم زندگی شدن... بچه هاشون مدرسه رفتن و دیگه وقتی برای چون منی ندارن. اگه هم بخان رفت امد کنن با امثال خودشون میرن که خانوادگی باشه تجربه همو استفاده کنن و نقاط مشترک داشته باشن..
اینایی که میگن مجردا عشق و حال میکنن منظورشون دوست پسر و پارتی و ایناست.
ولی
دوست پسر و کراش مراش و عشق تا یه سنی جوابه.
از یه سنی به بعد دیگه همسنهای مذکر تو متاهل هستن. میشی لقمه اونا.
مجردا کم سنن و اگه هم مجرد همسن تو باشن میرن دنبال ۱۸ ساله ها!
هزارتا پارتی و مهمونی بری شب برمیگردی به یه خونه سرد و بی رمق!
از یه سنی به بعد دیگه نه بین مجردا جا داری... نه بین متاهلا.
از به جایی به بعد زندگیت وارد یه تکرار جنون امیز میشه. یه ثبات متهوع...
نیاز جنسی که هیچ وقت فروکش نمیکنه. و جدای از اون دلت همدمی میخاد که بگی بخندی دعوا کنید برا هم مسئول باشید.
تنهایی بدترین دردیه که میشه باهاش مواجه شد
اینارو از من مجرد سن بالا. مستقل گوش کن. و اگه مورد خوب و قابل زندگی کردن دیدی ازدواج کن.