مامان و بابام وقتی ازدواج کردن
بابام خیلی در حق مامانم بد کرد
هر کاری بگید به سرش آورد
ولی الان ۱۰ سالی میشه ک بابام هر چی داشته به نام مامانم کرده
در حال حاضر بابام خیلی اخلاقی و… خوب شده
ولی دیگ مامانم نمیخوادش
اگرم طلاق نمیگیره
بخاطر ابروی بچه هاش
و بخاطر خرج و مخارج
و از طرفی از بابام هم میترسه ک بخواد طلاق بگیره و یه بلایی سرش بیاره وگرنه خیلی وقت پیش طلاق گرفته بودن
الان ۷ ساله حتی جا خوابشون هم جداس
و مامانم خانه دار بود و حتی موبایلم نداشت و چادری بود
الان ۲.۳ ساله میره سرکار و موبایل خریده چادرم گذاشته کنار
از وقتی گوش و چشمش باز شده
هر دفع یه چیز ازش میبینم
دور از چشم بابام
اولاش میرفت به پسر خاله هاش درد دل میکرد و هی از بدی های بابام میگفت و اخرش زناشون کاری کردن ک پسرخاله هاش باهاش حرف نزنن
بعدشم دیدم با سوپری محلمون هی چیک و چیکه
و هی با اونم درد دل و هی میرفت و میومد
۶ ماه پیشم دیدم با یه مرده ک زن داره و یه شهر دیگس هی چت میکنه و براش عکس میفرسته
براش پست میاد
اخرشم دیدم جو گیر شده میخواد بره طلاق بگیره
مجبور شدم
قایمکی به داداشم بگم ک جلوشو بگیره
داداشم رفت به گوش همه خاله و دایی ها رسوند و ابرو ریزی کرد
و اخرشم منو لو داد ک من خبر رسوندم
و در آخر من آدم بده شدم
و تا یک ماه مامانم شبا گریه میکرد و آهنگ غمگین گوش میداد و قشنگ انگار شکست عشقی خورده
الانم ۳.۴ روزه فهمیدم با یه پسره چت میکنه و عکساشو براش میفرسته
دیشب تا ساعت ۶ صبح چت میکردن
والا دیگ نمیدونم چکار کنم
تصمیم گرفتم بیخیال بشم و هر کار میخواد بکنه
من الان تو عقدم چند ماه دیگ میرم خونم
الاتم هر کار کنم
اخرش ک برم خونمو و حواسم بهش نباشه
اون موقع باز یه گندی میزنه
در هر صورت حس میکنم باید کاری نکنم دیگ