همسر من خیلیییی مهربونه خیلی تکیه گاهه، ولی یه خط قرمزایی داره
بهم میگه هر جا میری بهم اطلاع بده
یه روز میخواست بره ماموریت منم رفتم سرکار بهش گفته بودم با دوتا همکارم میریم خرید
اونجا با دوتا همکارم رفتیم خرید یکیشون گفت بریم خونه ما ناهار بخوریم ،من زنگ زدم به شوهرم دیدم سوار هواپیماست گوشیش خاموشه دو دل بودم برم یا نرم دیگه رفتم گفتم سریع بر میگردم
وقتی فهمید خیلیییییی شدید عصبانی شد فقط اونجا ازش ترسیدم