خواب بودم یهو دیدم دعوای شدیدی شد
آبجی و داداشم سر صبح رفتن پارک
من خواب بودم و چنان ترسیدم هنوز قلبم داره تند تند میزنه
بابام گفت دیگه برو از خونه ی من و کلی فحش زشت دیگه
ب هم دیگه فحش دادن ب خواهر مادر هم ب فک و فامیل هم .
مامانم زبونش خیلی خیلی تنده انقد تنده که بابام آتیش میگیره هروقت باهاش حرف میزنه
بابام ی کلمه حرف بزنه مامانم با یه لحن آتشین چند برابر جوابش رو میده
نزدیک بود بابام بزنه. مامانمو که من جلوش رو گرفتم
بعد ب مامانم گفت از خونه م برو بیرون
الان هم رفت بیرون
هرچی زنگ میزنم جواب نمیده