پدرم سالهاست فوت شده برادرم ۲۲ سالشه و ویزیتوره ماهی ۳،۴ تومن به مامانم پول میده بعضی ماه ها هم میشه که مثلا گوشی قسطی خریده باید قسط اونو میداده یا واسه خودش چیزی خریده نتونسته به مامانم پول بده بعضی ماه ها هم شده ۷،۸ تومن به مامانم پول داده اما مامانم همه اش به جونش غر میزنه اگر یه چیزی برای خونه بگیره همه اش ازش ایراد میگیره اگر یک ماه بهش پول نده همه اش پشت سرش جلوی من یا شوهرم غیبتشو میکنه که آره چند بار بهش گفتم بهم پول بده نمیده و اینا دائم ازش طلب کاره هر وقت میرم خونه مامانم اینا دائم مامانم میشینه پشت سر برادرم بد میگه یه بار گفت آره این ماه بهم پول نداده خیلی زورم اومد با تشر بهش گفتم یه خورده مدیریت کن ماهی که بیشتر بهت پول میده ولخرجی نکن یه خورده شو پس انداز کن که یه ماه که نداد لنگ نمونی بخدا پول میاد دستش میره یه چیزای مسخره میخره هیچوقتم قبل خرید از یکی مشورت نمیگیره یه چیزای عتیقه ای میخره اونم گرووون مثلا چند وقت پیش رفته کلی پول داده میز تلوزیون گرفته دمده و قدیمی گفتم با این پول یه چیز شیک تر و جدیدتر برمیداشتی خوب اصلا عین خیالش نیست بیچاره برادرم از خونه فراری شده انقدر که به جونش غر میزنه دلش نمیخواد تو خونه بمونه دائم مادرم میگه همه ی پولاشو خراب میکنه معلوم نیست چیکار میکنه اصلا پس انداز نداره بیا بریم واسش خواستگاری زن بگیریم شاید درست شد منم گفتم هر موقع پس انداز داشت چشم الان نه سنش مناسبه ازدواجه نه به حساب حرف خودت پس اندازی داره برم به دختر مردم چی بگم ساکت میشه بازم بعد چند وقت دوباره میگه بریم براش زن بگیریم دیوونه شدم از دستش
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
وای چه رو مخ مگه تلبکاره خودش کار کنه اونم جوونه خب خرج داره به مامانت بگو تو که زنشی دیگه زن میخواد ...
به خدا انگار زنشه همه اش میگه این پس انداز نداره من نمیتونم باهاش زندگی کنم ول میکنم میرم چند وقت پیش جلو شوهرم گفت وقتی از خونه مامانم اینا داشتیم برمیگشتیم شوهرم میخندید میگفت مگه زنشه که میگه نمیتونم باهاش زندگی کنم میرم نا سلامتی مادرشه ها
آخه مشکل اینجاست مادرم از تنهایی هم میترسه اگر یه روز بره مسافرت شب نباشه من باید برم خونه مامانم بخوابم بدیش اینجاس که مثلا ظهر میدونه داداشم داره میره امشب نیست میذاره ساعت ۹ و ۱۰ شب زنگ میزنه به من بیا پیشم
نه واقعا میترسه تا صبح نمیخوابه ولی خوب زودترم نمیگه خیلی کاراش باعث زحمت بقیه میشه من الان باردارم چند وقت پیش زنگ زده بود به من متوجه نشده بودم زنگ زده بود به شوهرم ساعت ۱۰ شب که داداشم نیست بگو زنت شب بیاد اینجا شوهرم عصبیییییی که مامانت نمیدونه تو بارداری الان این وقت شب وقت زنگ زدنه آخه ما ماشین نداریم با موتور تو زمستون واقعا سخته میگه چرا زودتر نمیگه که بری