یک خاطره از امتحانات نهایی سال چهارم:
از شب قبل حسابی کتاب رو خونده بودم و به نظر خودم ۲۰ یا ۱۹ باید میشدم.
صبح زود پا شدم و بعد از خوردن صبحانه روپوشم رو پوشیدم و چادر سر کردم و دوان دوان به حوزه امتحانی رفتم.
هنوز یک ساعت به شروع امتحان مانده بود و بچه ها تو حیاط بودند.
دیدم دست بچه های سال چهارم یه کتاب دیگه هست.
اولش فکر کردم اشتباه میکنم...
ولی...ای دل غافل....من امتحان بعدی رو اشتباها خونده بودم.
ولی خودمو نباختم،سریع رفتم پیش دوستام و کنارشون کتاب رو که میخوندن ،منم میخوندم.از همه بهتر دختری بود که استرس زیادی داشت برای همین کتابشو پرت کرده بود گوشه دیوار...
رفتم کتاب رو برداشتم و تند و تند سوالهای مهم رو که با جوابش یادداشت کرده بود،خوندم.
من امتحان رو ۱۰ شدم.
البته زیر ورقه ام نوشتم که اشتباها امتحان رو خوندم و شاید تصحیح گر ارفاق قائل شد.
اما به هر حال قبول شدمممممممم.
واقعا ۱۸ سالگی ،همه اش شجاعت و قدرت است.
تسلیم نشدن
تلاش کردن