اول اینو بگم که این ادم به شدت سمیه حالا چطور؟ اصلا حرف دهنشو نمیفهمه به بهانه شوخی هر چی دلش میخواد میگه تو اکیپمون از همه سطح پایین تره چه فرهنگی چه اقتصادی انقددر حدی که یه ماشینم نمیتونه بخره همیشه سوار این و اونن هر بار بچه منو میبینه یه ایراد میگیره در حالیکه خودش بچش زندگیشون پر از ایراداییکه تا حالا یبارم به روشون نیاوردیم بخاطر همین منو شوهرم خییلی روابطمونو باهاشون کم کردیم حالا امشب دعوت بودیم خونه دوستمون اونا هم بودن پسر من موهاش لخت و صاف و ریزه میزس برگشته میگه سر بچتون خیییلی کوچیکه به من میگه ناراحت نشو ها به تو رفته سرش مثل تو کوچیکه منم مثل بز نگاه کردم انگار لالم خاک بر سر احمقم هیییچی نگفتم جوابشو ندادم اصلا مخم یخ زد هر بار بچه منو میبینه میگه این نرماله؟ چرا انقد لاغره چرا اونجوری اینجوریه در حالیکه بچه خودش یه دختر لاغر کوچولو بی ادب که مامانش یزره بهش نمیرسه حتی یدونه واسش فرنی درست نکرده اصلا حالشو نداشت بچع طفلی از شش ماهگی غذا بزرگارو بهش میداد اونم نمیخورد گشنه میموند حالا کاری ندارم منظپرم اینه ما تا حالا قضاوتشون نکردیم اما این خیییییلی وقیحه اعصابم خورده از حرفش
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
قطع کن خودتو راحت کن چی ان اینا که خودتو گیرشون انداختی
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی