خانوما من خالم و مادرشوهرم از بچگی باهم دوست بودن از دوران ابتدایی تا الان که چهل و خورده ای سالشونه.خیلی صمیمی و بقولی خواهر خونده هستن.حالا نپرسید خواهر خونده دیگه چیه منم از خودشون شنیدم.
خلاصه مادرشوهر من تو سن کم ازدواج میکنه و خونش میره یه استان دیگه.خلاصه بعد سه سال خاله منم ازدواج میکنه و این دوتا دوست سالی یک یا دوبار همو میبینن.
دست بر قضا بعد بیست سال مادرشوهرم برمیگرده محل قدیمی شون همون جایی که خالم ازدواج کرد و موند اونجا.
خالم و مادرشوهرمم رفت و امد دارن حسابی باهم.
بعد قضیه ازین قراره ک پدرشوهرم از سن کم تو همون جوانی ت.ریاک مصرف میکنه.حالا خالم تازه متوجه شده که شوهرش با پدرشوهرم گهگداری همنشین میشه و مادرشوهذم ازین موضوع اطلاع داشته و شوهرشو تشویق میکرده که شوهر خالمو بکشونه تو راه خودش.الان خالم فهمیده و خیلی ناراحته از دوستش که مادرشوهر منه.خالم میگه این اگه دلسوز من و زندگیم بود یا بمن میگفت شوهرت گاهی مصرف داره یا خودش گوش شوهرشو میپیچوند که حق نداری شوهر دوستمو بکشونی تو این راه.مادرشوهرم این کارارو نکرده هیچ تازه خوشحاله ازینکه شوهر خالمم مصرف میکنه.
الان خالم ب روی مادرشوهرم نیورده که میدونه جریان چیه و خیلی ناراحته خالم خدایی خیلی زن خوبیه بخدا همیشه دستگیر مادرشوهرم بوده همین پارسال بیست میلون قرض داد ب مادرشوهرم هنوزم پس نداده و داره با زندگی خالمم این کارو میکنه.
خالم بمن گفت هر موقع شوهرم اومد پیش پدرشوهرت یواشکی بهم خبر بده
منم موندم چیکارکنم خبر بدم یا نه
حالمم داره از مادرشوهر عوضیم بهم میخوره
