اینا بدهی بار میارن تصمیم میگیرن بانک سیمین رو بزنن
بعد برای زدن بانک کافی شاپ کنار بانک رو دایر میکنن کار از اونا مکان از صاحبش
یه روز یه بلاگره میاد ازکافه نقد میکنه
صاحب کافه عصبانی میشه میگه جه وضعشه دوباره دعوتش میکنه اینام یه باریستا میاذن قهوه میسازه براشون
ولی بلاکره میفهمه بعدم جهان فهوه ذغالی درست میکنه زنه خوششش میاد قهوه فیسی صدا میکنه کلی مشتری میاد براشون
برو قسمت بعد روببین دیگه وقتی او