من شوهرم خوب بود من تو شهر غریبم ۶ ماهه عروسی کردم من ۲ روز با یه پسری که نمیشناختم حرف زدم فقط چت کردم نه تلفنی نه قرار از تلگرام شوهرم دید از ترس میترسیدم گفتم به تلگرام من وصل بوده خالم باور نکرد برد خونه بابام گفت طلاقتو میدم گفتم من نکردم خالم حرف زده انداختم گردن اون بیچاره التماس کردم گفتم گوه خوردم غلط کردم بابام برد خونمون حرف زد باهاش بازم باور نکرد بابام رفت ۵ تا سیلی زد برنج گذاشته بودم مالید صورتم گریه کردم گفتم بگو به مرگ خانوادت هزار تا قسم خوردم گفت چادر سر کن همجا برنامه هامو پاک کرد گفت خونه هیچکی جز مامانت نمیری تنها بیرون نمیری با مامانت میری میای هر جا بری خودم میبرم سرتو میندازی پایین میری هر روز یعنی سرکوفت میزنه میزنه سرم؟؟؟
مامانم میگه جدا شو نمیتونی با من دیگه ۲ روز اونم نمیشناختم شیطون گولم زد خیلی پشیمونم