بچها وای عروسی داشتیم گفتن جعبه هارو بشمرید
منو اون شروع کردیم شمردن بماند من چقدر خنگ بازی درآوردم
بعد جوری نشسته بودم رسما تو حلقش بودم
خودم ک اصلا حواسم نبود فقط داشتم جمعارو تو ذهنم الکی چیز میکردم سوتی ندم
بعد یهو داشتم نگاش میکردم توضیح میداد احساس کردم ی لحظه مکث کرد رو صورتم بعد سرشو دو طرف چرخوند ادامه داد
حس گنگی بود( وقتی ک من زل زده بودم ب صورتش ولی حواسم پیِ جمع و تفریق بود🙄😂اونم زل زده بود ب چشام حس میکردم خشکش زده