بد منو به شوهرم میگفت بد شوهرمو به من
مثلا ی روز که ما توجه نکرده بودیم به حرفاش و رفته بودیم با همسرم بیرون غذا بخوریم
بعد ی مدت که شوهرم امده بود شهرشون من از دهنم پرید که ها اون روز رفتیم فلان چیزو خوردیم
تا چند روز قهر کرده بود با بابامو اینا ی دعوایی درست کرده بود که بیشتر فامیلمون متوجه شده بودن
میکفت براچی رفتین بیرون باز شوهرتو اوردی خونه منم غذا خورده😐😐
نمیتونست توجه شوهرمو نسبت به من ببینه و حسادت میکرد همش
حالمونو بهم میزد
خیلی داستان داره از روز عقدم گرفته تا جهاز خریدنو نمیدونم عروسیمو و خانه خودم این کوچیک ترین و بی ارزش ترینشه