شب یلدا رفته بودیم خونه ی خاله ی مامانم، خیلی باهاشون صمیمی ایمو اینا. هرسال که ما میرفتیم خانواده ی دختر عمو ی شوهر خاله ی مامانمم میومدن و ماهم میشناختیمشون و یکمم رفت و آمد داشتیم(در حد خیلی کم). بعد دو روز کنجکاو شدیم پرس و جو کردیم ببینیم چرا نیومدن، فهمیدیم بنده خدا عروس و پسرشو که بیست و خورده ای ساله بودنو تو فاصله ی دو روز از دست داده، اما حالا چطوریشو گوش کنین...😭💔