نمیدونم به من باشه خیانت میدونم
وقتی بچم بدنیا اومد شوهرم شبا شیفت میموند محیط کاریش طوری بود که سه تا خانم اومجا بودن البته شبا نه فقط روز من همش دست تنها با یه بچه کولیکی که مدام گریه میکرد از زندگی خسته شده بودم خلاصه کاشف به عمل اومد که شوهرم با یه خانم مجرد لاس میزنه و اون خانم هم علاقمند به شوهرم شده
یه جنگی بپا کردم که بیا و ببین بچه رو گذاشتم پیش شوهرم گفتم من نمیتونم بچه بزرگ کنم تو بری پی هرز بازی