اولش که گفت میخوام برم اصلا نگفتم ناراحتم با چیزی گفتم برو به سلامت بعدن که گفت شوخی کردم گفتم واقعا شوخی مسخره بوده اشکمو در آوردی
اون هیچ وقت باور نمیکنه که من دلتنگشم یا نگرانش میشم یه شبم تو راه و جاده بود گفت میخوام بمیرم تا صبحم دیگه جوابمو نداد بعد صبح باور نمیکرد کع من نگرانشم
میگه همه چی یه طرفس. من همیشه بغلش میکنم بوسش میکنم اما اون همیشه دست منو میگیره بعد میگه تو خوشت نمیاد از من که دستمو نمیگیری میگم من بفلت میکنم میگه اما دستمو نمیگیری
یه سری جلوی پدر مادر من و خودش برگشت گفت که زنم بی احساسه بعم زیاد زنگ نمیزنه خانوادم بعدا کلی باهام دعوا کردن و مادرشوهرم پدر شوهرمم اونجا بهم گفتن گارت اشتباهه با اینکه من زنگ میزنم اما له اندازه
امروز ساعتی یکبار زنگ زدم بعد یه بار گفتم زنگ بزنم گفت نه میگه تو پیگیری نیستی چون گفتم مه رنگ نزدی دیگه