حالا تواون حال بد و ایامی که من تموم اینهارو میگذروندم میشنیدم که دختردایی مامانم که همسن منه و توروستاهست چه حرفایی همه جاپشت سرم میگه...
که آره این زنای تهران انقدزرنگن اولویت اخر بچشونه...
وای چه دل گندست خوشبحالش بابچه جداشده چقد بیخیالن...
آره دیگه بالاخره ادم به امیدی ازدواج میکنه به امیدی هم طلاق میگیره دوروز دیگه شوهرمیکنه از همه بهتر غصه اونو نخورید...
رفت دید شوهرش کارگره نمیصرفه برگشت...
والله بدترین مردو میشه بامحبت رام کرد سوارش شد فاطمه دلش دانشگاه میخواست و ...