من خواهرناتنیم حال روحیش اوکی نیست چند ساله مشکله اعصاب داره . دلیلشو نمیدونم چون خییلی تو جریان زندگیش نبودم .
فقط میدونم افکار منفی زیاد داره زود ناراحت میشه همه چی بهش بر میخوره از کاه کوه میسازه و.....
چند وقت پیش من به شوخی بهش چیزی گفتم اونم چون از دستشون ناراحت بودم مریض شده بودم دوهفته بهم نه زنگ زدن نه سر زدن سرشون یه جایه دیگه گرم بود منم زنگ میزدم جواب نمیدادن
بعد از دوهفته زنگ زدن سراغمو گرفتن
منم توقعی نداشتم ازشون چون آدمایه بدرد بخوری نیستن
به شوخی گفتم اره باهم میرید میاد یبار حالمو نمیپرسید صبح تا شب تو ....همین ....
خب خواهریم شوخی بین خواهرا عادیه نباید رسمی باشیم که .... خانم بهش برخورده ....
بعدش پیام میدادم تو اینستا راجبه افکار منفی اینچیزا که فقط حالش خوب شه
بازم یه منظور دیگه گرفته به اون یکی ابجیم گفته این از قصد میفرسته یعنی من دیوونه ام .....
اصلا نمیدونم چجوری برخورد کنم باهاشون هرکاری میکنم اخرشم بد جلوه میدم دستم نمک نداره من میخاستم حالشو خوب کنم ولی اون یه منظور دیگه برداشت میکنه
خیلی احساس تنهایی میکنم دوربرم یه آدم درست حسابی ندارم همش فکر میکنم نکنه خودم مقصرم اشکال از منه چقدر ادمایه دور برم پیچیده شدن من بلد نیستم باهاشون برخورد کنم دوسشون دارم میخام حالشونو خوب کنم بخندونمشون موفق نمیشم