این روزا شب و روزم با همین فکرا میگذره
تو ناپیکتی قبلیم هست که من به خاطر شرایط بارداریم و استراحت مطلق خونه بابامم که شهر متفاوتی هست با خونه خودم و نمیشه که مامانم بیاد پیشم و مجبورا موندم اینجا
شوهرم رفت و آمد میکنه بعد کارشهر روز میاد دیدنم،، از هفته۲۴ دکتر گفته استراحت ولی خب یه جورایی شوهرمو تامینش میکردم که خودمم اتفاقی برام نیوفته
ولی الان دیگه اینجا نمیشه، امشبم پیشم بود چند بار میخاست شروع کنه نذاشتم، چون استرس میگرفتم مثلا یکی نفهمه درو باز کنه و..
ولی الان فکرم مشغوله، ینی فقط الان نیس،، چند بارم اصرار کردم برم خونم مامانم نذاشته میترسه چیزی شه، ولی اصلا ذهنم بهم ریختس🥲🥲