من یه بار جدا شدم اونم همینطور
من یه سال بزرگترم از این پسر
مامانم چشمشو عمل کرده شرایطش نبود جلسه اول بیان خونه
عجله هم داشتن برای دیدار
برا همین مامانم گفت برید بیرون همو ببینید اگه پسندیدید جلسه بعدی خونه باشه
هنوز دو روز نشده همو دیدیم ، منم دوست ندارم تا رسما نیومدن خونمون زیاد صحبت کنم ، به من گفت شما خیلی اشتیاق نداری ! منم گفتم تا رسمی نشده نمیتونم خیلی صحبت کنم به نظرتون بده ؟ برگشت گفت تو یه بار شکست خوردی یه سالم بزرگتری از من نیاز نداری از خانواده ت اجازه بگیری البته با لحن بد نگفت ولی من بهم برخورد حقیقتا چون احساس میکنم فردا هر چی شد میخواد بگه بزرگتر هستی از من ، تاکید میکنم با لحن بد نگفت اما من اون لحظه مردد شدم برا ادامه !!
یه مورد دیگه هم پیش اومده
ایشون تو یه شرکت کار میکنه ماهم اونجا اشنا داریم برادر دومادمون اونجاس ، مامان من عجله کرد سریع زنگ زد پرسید که فلانی رو میشناسید یا نه همین ، نگفتیم بره تحقیق کنه ، ولی اون رفته تحقیق یه جریاناتی هم پیش اومده معلوم نیست کی زنگ زده به برادر زن سابق این آقا که چرا جدا شدن 😐 خلاصه ما اصلا روحمونم از این چیزا خبر نداره ، ولی این خواستگار ناراحت شده که چرا تحقیق کردیم !!!
به نظرتون حقمون نبود حتی اگر خواستیم تحقیق کنیم؟
اصلا کی باید تحقیق کرد همون اول یا بعدچن جلسه ؟؟؟