به یکی علاقه داشتم
اشنا خانوادگیه
خییلی دوسش داشتم
(البته ایشون تو علاقه مند شدن من دخیل بودن با شوخی هاش ، با حرف زدناش و نگاه های عمیقش و ... )
الان عقد کردن
دست خودم نیست یادم می افته الان پیش هم هستن ، از زندگی ساقط میشم و اعصابم خرد میشه
خواستگار سنتی هام به دلم نمیشینن وگرنه ادم خوب خوب سر راهم بیاد ک به من بخوره ازدواج میکنم
سنم کم نیست
داغون میشم یادم می افته چه لحظات شیرینی دارن کنار هم میگذرونن ، میدونم امشب پیش همن ..
میدونم زن و شوهرن ... دست خودم نیست ...
هیچ کس رو اینجوری دوست نداشتم ...
💔