خدایا امشب دلم خیلی شکست ازت مث دقیقن پارسال همین موقع
ک بازم دلم شکست چرا تمومی نداره
اصن نمیدونستم امشب شب ارزو هاست وقتی گله هامو تو دفترم نوشتم دیگه به این فکر نکردم ک قراره ازت چیزی هم بخام
میخاستم خودت بفهمی بلکه اگ خاستی بهت برنخورد کمکم کنی
تا اینکه دیدم شب ارزوهاست
نمیدونم انگار دوباره ی نیمچه امیدی پیدا کردم حرفمو بهت بزنم
خدایا من ک اینهمه قبولت دارم اینهمه به یادتم سعی میکنم دل بنده هاتو نشکونم چرا انقدر دلمو میشکونی؟
چرا اون چیزی ک میخامو نمیدی؟ مگه نمیگن بهترشومیده خدا
تو چرا اینجوری بامن؟ فقط به اونا این احساسای خوبو میدی
میدونی منظورم از چند نفرا کیه
میدونی میخام اینو بنویسم برای خودم سال ذیکه بخونمش
یادته اونشب لوله اب ترکید تو اتاق باید میرفتی ی جای دیگه
جزئیاتش یادته از بیرون اومدی
چقدر استرس گرفتی زنگ زدی به کال* ک بری پیشش ولی اون رفته بود بیرون با اونی ک دوسش داشتی
هنوزم دوسش داری؟ شایدم اصلا دوسشنداشتی فقط خاستی توجهشو جلب کنی
وقتی بقیه رفتن نشستی گوشه اتاق گریه کردی گریه کردی واسه خدا نوشتی گفتی ک چرا هوامو نداری چرا انقد به همه غبطه میخورم
من لیاقت خاطرات و اوقات خوبو دارم
من لیاقت اینکه ی ادم درست تو زندگیم باشه رو دارم
ولی چرا بهم نمیدیش؟ چقدر بهت اصزاز کنم چقدر خودم خسته شدم تو نشدی
من الکی باید بگم رفتم بیرون
در صورتی ک اون همیشه باهاش بیرونع احساس کمبود دارم