2777
2789
عنوان

تولد دختر خواهرشوهرم

173 بازدید | 10 پست

امروز ۱۸ساله شد

من و شوهرم رفتیم تولدش و خواهرشوهر دیگم فقط دخترشو فرستاد بقیه مسافرت بودن 

میز چیدم و خودمم براش ژله درست کردم و بردم


نشستیم سالاد ماکارانی خوردیم  بعد رقص و هدیه و برش کیک

همه رو مبل بودیم و رو میزناهارخوری چیدیم وسایل رو

خواهرشوهرم نشسته بود فقط میگفت همش که موند بخورید 

بعدش پاشد زود میز جمع کرد

و کلی وسایل داد به دختر خواهرشوهر دیگم برد

فردا زنگ زد گفت ژله ات دلمونو به درد اورده

هر موقع هم میری خونش چند دقیقه وسط سالن وامیستم بعد میگه من اتاقم بیا و بعد میرم تا جلو سلام میکنم

تولد شوهرم همیشه میان کلی من هم پذیرایی و گرم صحبت میکنم باهاشون و هر چی خریدم میبرن 


تولد شوهرم نزدیکه باز خودشونو دعوت میکنن

بنظرتون بگم نیستیم و رو ندم و منظور رفتاراش یعنی چی


من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

بگو مال ژله نیس بس که رو هم رو هم خوردی اینطوری شدی کاه از خودت نبود کاهدون که از خودت بود زنیکه

اینا کارای دیگم کردن مثلا بی خبر از ما تو شلوغی عروسیم رفتن شام ۶۰نفر اضاف کردن و بعد عروسی همشو بردن

از اینکارا زیاد میکنن میگم منم یه حرکت بزنم نگه خنگم

خاهر شوهر من چن وقت پیش تولد یکی از نوه ها بود

گفتن تولد بعدی کیه من گفتم پسر منه

گفت خاهشا دیگه تولدا رو تعطیل کنین ما قند میگیریم کیک بخوریم

تولد پسرم رو تو خونه گرفتیم چون اصلا نداشتیم که تولد میگرفتیم همین خودمون بودیم ی کیک کوچیک با تخمه فقط

از اون شب که این حرفو زد ۳تا تولد گرفتن

منظورش فقط بچه ی بد شانس من بود فقط ما رو میبینه

سپردم به الله فقط که همه حرفاشون رو فقط به من میزنن

خاهر شوهر من چن وقت پیش تولد یکی از نوه ها بودگفتن تولد بعدی کیه من گفتم پسر منهگفت خاهشا دیگه تولدا ...

واقعا این حرفا یعنی چی

ما که کاری باهاشون نداریم

منه ساده پارسال کیک خودم درست کردم بعد همه جمع بودن گفت بالااوردم کیکتو

ببخشید ولی مشکل از خودته

حرفهایم،مثل یک تکه چمن روشن بود.من با آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر دربگشایید به رفتارشما می تابد.
واقعا این حرفا یعنی چیما که کاری باهاشون نداریم

بخدا موندم تو حرفاشون کاراشون

اصلا اینقد بی اهمیتن نسبت بهم که بچه هاشون هم نسبت به خودم و بچه هام ایطورن

دختر عمش تا تنهاس دخترم رو بازی میده

اینقد ناراحت میشم دوس دارم بچه هام بفهمن خودشون چون خودم بهشون نمیگم هیچوقت 

هر حرفی باشه میگن من نفهمم هیچ کارمون ندارن حالمون رو بپرسن موجودات عجیبی هستن تودار تودار 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792