امروز ۱۸ساله شد
من و شوهرم رفتیم تولدش و خواهرشوهر دیگم فقط دخترشو فرستاد بقیه مسافرت بودن
میز چیدم و خودمم براش ژله درست کردم و بردم
نشستیم سالاد ماکارانی خوردیم بعد رقص و هدیه و برش کیک
همه رو مبل بودیم و رو میزناهارخوری چیدیم وسایل رو
خواهرشوهرم نشسته بود فقط میگفت همش که موند بخورید
بعدش پاشد زود میز جمع کرد
و کلی وسایل داد به دختر خواهرشوهر دیگم برد
فردا زنگ زد گفت ژله ات دلمونو به درد اورده
هر موقع هم میری خونش چند دقیقه وسط سالن وامیستم بعد میگه من اتاقم بیا و بعد میرم تا جلو سلام میکنم
تولد شوهرم همیشه میان کلی من هم پذیرایی و گرم صحبت میکنم باهاشون و هر چی خریدم میبرن
تولد شوهرم نزدیکه باز خودشونو دعوت میکنن
بنظرتون بگم نیستیم و رو ندم و منظور رفتاراش یعنی چی