من ۴۰ سالمه مجردم و مادرم نزاشته ازدواج کنم بعد دختر عموم خبر داره. یک روز دختر عموم زنگ زد گفت خبرا رسیده ؟گفتم نه گفت داماد دومم هم اومد گفت فامیله حدس بزن من نتونستم حدس بزنم بعد گفت پسر عممه بعد شروع کرد گفت دختر من خیلی خاستگار داشت بعد ما با عمم قهریم سر بالا کشیدن ارث هم ما هم اون یکی عمم. گفت خوشم نمیاد بیان تو عروسی بچه من قیافه بگیرن.شما بگید این فازش چیه.