2777
2789

سلام 

دوستم 

میگه دیشب با بابام تو سالن خوابیده بودیم 

 بابام فکر میکرد من خوابم 

دیدم دار تند تند نفس میزنه 

دوستم میگه فکر کردم حالش بد شده 

یهو نگاه کردم و دیدم معذرت می‌خوام دار خود ارضایی می‌کنه باباش ۷۳سالش هست

مامانش یکماهی هست رفته خونه خواهرش کار داشته

دوستم این موقع شب انگار دیوونه ها شده خییییلی حالش بد شده 

همش میگه حسم به بابام وحشتناک شده 

یعنی عاااشق باباش بودا

مگه خیلی مهمه😐

دوستان لطفاً بحث رو به باریکه نکشید مرسی 

کسی تجربه مشابه داشته چطور فراموش کرده


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عجب🤔🤐دیگه با باباش تو سالن نخوابه فکر نکنم بتونه فراموش کنه 

من اینجا حقیقت رو میگم نه چیزی که دوست داری بشنوی                       بوته های خار را در زمین من نکار شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی

من تو بچگی یکم از رابطه مامان بابام  بو بردم تا چند سال فکر میکردم گناه کار ترین آدمای روی زمین اند و امنیتم ب کل رفت 

اما خب در کل باید بره پیش مشاوره نه اینجا 

دوستت چند سالشه. خب تلخه ولی نباید با باباش تنها بمونه.  چقد باباش بی حیاست ولی

آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می‌کند. فکر می‌کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه‌ی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می‌رسد می‌بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم‌هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می‌رود و دیگر نمی‌تواند پله‌ها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطره‌هاست که روی دوش آدم سنگینی می‌کند.».   از کتاب چهل سالگی ناهید طباطبائی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز