کلاس سوم که ۸ سالم بود اون هیچ
از شما چه پنهون از مدرسه نتونستم نماز خوندن رو خوب یاد بگیرم از طرفی هم خانواده م مذهبی درست و حسابی نبودن بجز یکی از مادربزرگام که سرس بره نمازش نمیره چند ساله هم بخاطر بیماری نمیتونه روزه بگیره
خاله هام و یکی از دایی هام هم همین جورین
ولی خانواده پدریم اصلا نمی دونن نماز و روزه چی هست
خلاصه کلاس پنجم بودم مامانم نماز خون شد
منم کلاس ششم که بودم به مامانم گفتم که بهم یاد بده خلاصه چند روز همراه مامانم نماز خوندم و یاد گرفتم از همون سال روزه گرفتم تا الان هم نماز میخونم هم روزه میگیرم
مامانم هم چند وقت بعدش حامله و شد دیگه نماز رو ول کرد
ولی همش نگران اون دو سالی م که روزه و نماز نداشتم
مامانم زمانی که دختر بوده خونه خودشون با خانواده ش نماز و روزه داشته ولی ازدواج کرده ولش کرده
منم خیلی نگران اینم که با کسی ازدواج کنم که آدم مذهبی نباشه
الان خیلی حس تنهایی میکنم هیچ کس تو خونه ما ماه رمضون ها روزه نمیگیره شب برای سحری باید تنها سحری بخورم تنهایی افطار کنم
باید مواظب باشم سر و صدا نکنم اونا بیدار شن
همش حسرت خانواده هایی رو میخورم که همه مثل همن